کشتن روزنامه نگاران به معنای کشتن آزادی
انجنیر سخی ارزگانی انجنیر سخی ارزگانی

 

قبل از همه در رابطه با قتل شیما رضایی، اجمل نقشبندی، خانم شکیبا سانگه و اخیرا خانم ذکیه ذکی که از سوی دشمنان انسانیت، آزادی، قانون اساسی کشور، اعلامیه جهانی حقوق، موازین مقبول حقوقی بین المللی و ضد ملی در افغانستان صورت گرفته اند؛ این جنایات را محکوم نموده و در ضمن خواهان پیگرد قانونی و مجازات آنها می باشم. من به نوبه خویش به ارواح پاک این روزنامه نگاران و فرهیختگان راه آزادی و اطلاع رسانی کشور خویش درود فرستاده و به بازماندگانش صبر جمیل می خواهم. انا لله و انا الیه راجعون.

آیا کشتن روزنامه نگاران به معنای «کشتن» آزادی در افغانستان نیست؟

آیا کشتن خبرنگاران زن و سایر اناث به معنای «تقویت» فرهنگ مرد سالاری، محافظه کاران و زن ستیزان در کشور ما نمی باشد؟

آیا کشتن نطاقان زن و سایر زن به معنای «محروم» نمودن زنان از حقوق انسانی، آزادی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شان نیست؟

آیا کشتن آزادی به معنای «کشتن» انسانیت در افغانستان نمی باشد؟

آیا کشتن آزادی انسانیت در افغانستان به معنای «سرآغاز کشتن» آزادی انسانیت و مردمان جهان نمی باشد؟

آیا کشتن آزادی در جهان به معنای «کشتن» بشریت در سراسر گیتی نیست؟

وظیفه خبرنگاری یک کار بس دشوار، پرخطر و در ضمن یک وظیفه خیلی ارزشمند در امر اطلاع رسانی، رشد آگاهی سیاسی، پیوند اجتماعی، غنای فرهنگی، و... بالندگی جامعه می باشد. کسانی به این کار اشتغال دارند، جایگاه ویژه ای را در مناسبات اجتماعی جامعه داشته؛ و نام و نشان شان همواره زنده می مانند.

در طول سه دههء  بحران و جنگ در کشور ما، تعدادی زیادی از روزنامه نگاران، روشنفکران، خبرگان و فرهنگیان هم جان های عزیز خویش را از دست داده اند. پس از سقوط امارت اسلامی طالبان و آنهم با حضور نیروهای امنیتی جهانی و دولت آقای حامد کرزی انتظار می رفت که با تأمین امنیت، صلح، آزادی و... در ضمن خبرنگاران هم از خطر محفوظ  و به کارهای اطلاع رسانی و ژورنالیستی خویش به خوبی ادامه می توانند. اما این تصور، باطل ثابت شد.

 در سال 2005 میلادی دختر جوان به نام «شیما رضایی» 24 ساله گوینده تلویزیون خصوصی طلوع متولد ولایت سرپل که خار چشم محافظه کاران و زن ستیزان نیز گردیده بود، نخست او از اشتغال ژورنالیستی بر کنار گردید. بعد زن ستیزان به اینهم قناعت نورزیدند، خانم رضایی را در منزلش به قتل رساندند. چند ماه قبل یک دختر یازده ساله به نام صنوبر به زور از آغوش مادرش خانم گلشاه توسط جنگ سالاران مسلح ربوده شدند و در تبادله با یک سگ جنگی بالای یک جنگ سالار دیگر فروش گردید. در بهار امسال، «اجمل نقشبندی» روزنگار دیگری از سوی طالبان گردن زده شدند. دو هفته قبل دختر جوان به نام «شکیبا سانگه» گوینده تلویزیون شمشاد توسط مرد سالاران جاهل و زن ستیز در منزلش کشته شد. بازهم در این هفته شاهد کشتن شدن خانم «ذکیه ذکی» گوینده و مدیر مسؤل رادیو خصوصی صلح در ولسوالی جبل الستراج از ولایت پروان هستیم که از سوی دشمنان آزادی، زنان و مردم افغانستان صورت گرفتند.

پرسش اینجاست که در جریان این شش سال که جامعه جهانی چندین میلیارد دالر را جهت تأمین امنیت، برقراری صلح، ختم جنگ، بازسازی، نوسازی نهادهای مدنی، مادی، اجتماعی، فرهنگی و همچنان مبارزه با کشت خشخاش، قاچاق تریاک، تروریزم و... بلاخیره تحقق نظام دموکراسی وارد افغانستان نمود. که به قول آقای  داکتر رنگین سپنتا تنها پنج در صد از کمک های جهانی به مصرف مردم ما رسیده و باقی حیف و میل شده است. همچنان با محاسبه پارلمان افغانستان، بین 15- 20 در صد از کمک های جامعه جهانی در افغانستان به مصرف رسیده و متباقی همه در جیب دست اندرکاران مساعدت کنندگان جهانی وهمکاری داخلی شان قرار گرفته است.

آیا برای جامعه جهانی و دولتمدران افغانستان جای شرم نیست که تا کنون میلیاردها دالر مساعدت های خارجی به نام افغانستان گرفته شده و مدت ششمین سال است که تا کنون امنیت در «پایتخت» افغانستان تأمین نکرده اند؟

در امتداد این شش سال، خود سوزی دختران جوان و زنان شوهر دار از اثر خشونت خانوادگی و استبداد مرد سالاری بالا گرفته و زنان متاهل از ظلم شوهران شان از منازل خودها فرار می کنند که از جمله در حدود صد زن شوهردار به جرم «گریختن» از خانه های شاه اکنون در کابل زندانی هستند. ازدواج های اجباری به حدت و شدت خود ادامه دارند. اختطاف دختران و تجاوزات جنسی بالای زنان از سوی زورمندان و مرد سالاران متمرد در تمام نقاط  کشور و به خصوص در دهات و روستاهای دور دست افغانستان کاملا هنوز حاکم می باشند. در این اواخیر، کشتن روزنامه نگاران، گویندگان رسانه های دیداری و شنیداری زن از سوی مرد سالاران جاهل و انسان کش در منازل شان به قتل می رسند.

پس چرا وظایف تأمین امنیت و استقرار صلح از سوی جامعه جهانی، ناتو و دولتمداران افغانستان تا کنون عملی نگردیده و هر روز مردمان عادی، پولیس، ارتش، انجیران خارجی، ماورین دولتی و قوای خارجی کشته می شوند؟

همه خوب می دانند که این بار استبداد در کشور ما در زیر نام دموکراسی فربه شده و به حیات خود ادامه می دهد. در جائیکه استبداد و بیدادگران مسلط هستند، آن جاه آزادی شاهد مرگ خود می باشد. در محیط که آزادی تخریب و نابود می گردد؛ آنگاه آزاد اندیشان، روزنامه نگاران، فرهنگیان، خردمندان، جهل ستیزان و به خصوص زنان از طرف خودکامگان، جهل ورزان و مرد سالاران به غل و زنجیر بسته می گردند. محروم نمودن خبرنگاران، دانشمندان، تمدن پروران، عقل ورزان، پویندگان طلوع خرد از حق آزادی و آگاهی رسانی به جامعه به معنای مرگ جانگداز آزادگی و کشتن پدیده های «تکامل» برای انسان کشور ما می باشد.

خوب چه باید کرد تا آزادی در کشور تضمین گردد و زمینه های رشد جامعه مدنی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظام دموکراسی مساعد گردند؟ به این چند گزینه عطف توجه نمایم:

 

بدست آوردن آگاهی:

آیا با نبود «آگاهی» در جامعه خرافات، زن ستیزی، جهل نگری، مدنیت ستیزی، کشتن عقل و اسارت چاق نشده و استمرار پیدا نمی کنند؟

چرا دشمنان مردم ما در هر قدم و هر قلم خویش نخست صاحبان تفکر، اندیشمندان، اربابان دانش، خردورزان، عقلگرایان، پویندگان علم، نخبگان مسلکی، مدنیت جویان، شخصیت مستقل ملی، زنان، سیاست مداران سازنده، رهبران متعهد، میهن دوستان، تمدن پروران و... دموکراتان کشور ما  را آماج ترورهای شخصیت، کشتن و نابودی جسمی قرار می دهند؟ آیا جوهر استبداد با همین گونه جنایات ضد انسانی شان برملا نگردیده و در محک داوری تاریخ قرار نخواهند گرفت؟

برای اینکه سطح آگاهی اجتماعی جامعه نازل است و جامعه به شعور آگاهی بخش سیاسی به عنوان ابزار تعیین کننده «آزادی» شدیدا نیازمند است تا به صورت لازم مسلح گردد. هرگاه جامعه به حد بلوغ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، روانی و رشد اقتصادی لازم خود رسید؛ آن وقت جامعه «آگاه» می باشد. اینجاست که جامعه با داشتن آگاهی خود رمز آزادی را با شکستن اسارت  در می یابد و جهان طرازنوین و پویا را به روی خود و بشریت خواهد گشود.

فلهذا، آز آنجائیکه در کانون خانواده نقش زن بس ارزنده و تعیین کنده می باشد؛ سهم شان در بدست آوردن آگاهی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... نیز از اهمیت و ویژه گی های خاص برخوردار می باشد. زیرا که زن ستم «چند لایه» را با خون، پوست و مغز استخوان خود هرلحظه و هر ثانیه احساس می کند و به خاطر آزادی رنج می کشد.  اینکه اصلا زمینه های تکامل اجتماعی با ازدواج یک زن با یک مرد و تشکیل کانون خانوادگی آغاز گردیده، با تکامل مرتب خود خانواده های بزرگ، طایفه، قبیله، قوم، ملت و بالاخیره جامعه بشری را شکل داده اند. به همین منوال اگر پدیده ها و عوامل «آگاهی» در میان زنان کشور ما شکل گیرد، همان گونه که نقش زنان در کانون خانوادگی، تربیت اطفال وغیره مؤثر و مثبت بوده و می باشد؛ آنگاه زنان با داشتن آگاهی سیاسی، علمی، اجتماعی خویش «تحول» بزرگ و ارزش های سازندهء را در کشور به بار خواهند آورد.  

زن بدون تحصیل آگاهی به آزادی نمی رسد. و آگاهی بدون بدست آوردن معرفت، تحصیل، دانش و... از نهادهای فرهنگی تعلیم، مدرسه، دانشکده، دانشگاه ناممکن است. فلهذا، در قدم نخست هرجنس مؤنث از دختر شش ساله گرفته تا زنان کهنسال باید با «قلم» و «کتاب» ازدواج نمایند. در اینجا مقصود از قلم و کتاب، «دانش» می باشد که اناث آن هردو را به عنوان همسران دایمی و اصلی خودها به صورت دل انگیزانه و داوطلبانه انتخاب کنند.

اصلا «ازدواج» با قلم و کتاب (دانش) بالای هر انسان کشور ما اعم از زن و مرد هر کشور دیگر جهان واجب می باشد. اگر جامعه ما با ابزار دانش، تخنیک جدید، عقلانیت، خرد سیاسی، غنای فرهنگی و... علم دموکراتیک یعنی با دانش به صورت همه جانبه «مسلح» گردد؛ آنوقت با زیور «تفکر» طرازنوین مبارزه با هر گونه خرافات، واپسگرایی، زن ستیزی، تمدن ستیزی وغیره در تمام روابط  نظام اجتماعی جامعه خلق خواهند گردید. وقتی که نخستین و آخرین همسر یک زن و یک مرد «دانش» گردید؛ آنگاه یک انسان کشور ما در وجود خویش «خود باور» و «خودساز» می گردد. اینجاست که انسان خود باور و خود ساز نه تنها باعث تغییر لازم «جهان خود» ، بلکه موجب تغییر مثبت «جهان خارج» از خود نیز خواهد گردید. پس از همین جاه به خوبی درک می گردد که «شاه کلید» پیروزی بشریت بر همه ناگواری ها و موانع همانا ازدواجش با «دانش » می باشد.

پس با ازدواج یک زن با قلم و کتاب یعنی (دانش) بوده که زمینه های آگاهی لازم را بدست آورده و با وسیله سطح تکامل لازم آگاهی سیاسی، اجتماعی، علمی و فکری می باشد که به « راز» آزادی خود و جامعه خویش پی می برد. لذا، در این شرایط کنونی کشور ما ایجاب می کند که همه مردمان جامعه ما و به خصوص زنان اسیر کشور تمام هست و بود خود را به خاطر «کسب» تعلیم، بصیرت، علم، شعور سیاسی، غنای فرهنگی، خرد دموکراتیک، خود باوری و خودسازی لازم به خرج دهند تا به شاه کلید «آگاهی» شکوهمند و توفنده در جامعه دست یابد.

آیا بدون آگاهی لازم از جامعه و جهان، چگونه ممکن است که «رمز» آزادی از قید اسارت کشف  گردد؟

 

شناخت از استبداد:

آیا شناخت انسان از آسمان خلق می گردد و یا اینکه شناخت انسان و توسط  خود انسان از مناسبات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، روانی و... جامعه در روی زمین به وجود آمده و استبداد را مورد شناسایی لازم قرار می دهد؟

بدین ملحوظ، تفکر شناخت از استبداد در جامعه ما خیلی ناکافی و ضعیف می باشد. هرقدر که مناسبات اجتماعی، مادی و معنوی جامعه وسعت پیدا نمایند به همان اندازه مبانی و عناصر آگاهی سیاسی و اجتماعی بیشتر گردیده و با وسیله آگاهی سیاسی است که «زمینه» شناخت از «نفس» استبداد به دست می آید. شناخت از استبداد به معنای الهام دهنده «مرگ» و یا حد اقل تضعیف استبداد در کشور بلا کشیده ما خواهد بود.

تفکر آگاهی علمی- سیاسی و آزادی بخش یک وسیله ای برای درک اساسی و شناخت از جوهر و بافتار واقعیت های سیستم استبداد و استبدادیان در مرکز ثقل جامعه می باشد. تا واقعیت ها و ماهئیت استبداد مورد کشف عالمانه و شناخت بنیادی قرار نگیرد، واقعیت ها به نفع طلوع آزادی، ترقی اجتماعی، شکوهمندی اقتصادی، عصر خرد و...  تکامل سایر امور جامعه تغییر نخواهند نمود.

مردم ما به خصوص زنان که در زیر ستم، استثمار، رنج و اسارت های چند گانه ای خرد و خمیر می گردند؛ قبل از همه روی این وجیبه انسانی، علمی، وجدانی، ملی و دموکراتیک بوده که زنان با «داشتن» تفکر شناخت از میکانیزم و ماهیئت استبداد نیازمند هستند.

آیا تفکر شناخت علمی اسباب «مرگ» نظام استبدادی و ستمگران را در پی نخواهد داشت؟

 با نبود «حاکمیت ملی» در نظام جامعه؛ استبداد گاهی در وجود ملایان سنتی، اسمتثارگران، اربابان، مرد سالاران، دستگاه دولتی وغیره ناشی شده و زمانی هم از سوی تحصیل یافته گان روشنفکر مأب و حتا «دموکراتان» بالای جامعه و به ویژه بالای زنان تحمیل می گردند.

روی این ملحوظ  جامعه و خاصتا زنان کشور ما که خواهان آزادی و حقوق  خود و جامعه شان هستند؛ باید بر پایه آگاهی سیاسی طرازنوین و شعور اجتماعی دورانساز «عناصر» شناخت از استبداد را به صورت لازم به دست آورند. هرآنگاه که مردم و به خصوص زنان اسیر و محکوم کشور ما که شناخت شان از بطن استبداد تکمیل گردید؛ انگیزه های خود سوزی زنان، ازدواج های اجباری، ترور روزنامه نگاران، بیکاری، گردن بریدن ها، فقر، فساد اداری، استثمار، استحمار، استعمار، ارتجاع، تروریزم، عملیات انتحاری، مرد سالاری، تمدن ستیزی و... تمام عوامل دشمنان آزادی و ترقی جامعه را به خوبی خواهند دانست. و اینجاست که درفش مبارزات مسالمت آمیز بی امان، تدریجی و علمی را جهت آزادی خود و جامعه خویش در پیش خواهند گرفت.

آیا بدون بدست آوردن شناخت اساسی از جوهر و ساختار استبداد، نظام جامعه و استبدادیان ممکن است که رمز شکستن زیربنای مادی، اجتماعی و معنوی استبداد «کشف» گردد؟ آیا بدون شناخت از استبداد، چگونه ممکن است که «ابزار» مبارزه علیه استبداد خلق گردد؟

 

 


کسب آزادی از استبداد:

آیا انسان «طبیعتا» آرزوی آزادی را ندارد؟ آیا آزادی «نیاز» طبیعی و مبرم جامعه را تشکیل نمی دهد؟ آیا زنان کشور ما «ضرورت» به آزادی از چنگ مرد سالاران، خرافات سنتی و نظام استبدادی جامعه ندارند؟ آیا برای «شکستن گوهر» استبداد، به کسب آزادی بر مبنای آگاهی سیاسی- علمی لازم و حکم قانونمندی تکامل عنصر زمان، ضرورت نیست؟

خودکامگان جهت تداوم حیات نکتبار خود همواره با خشونت و استبداد؛ جرقه های آزادی و افکار سالم را در جامعه سرکوب نموده و می کشد. تا آزادی کشته نشود؛ بیدادگران و نظام استبدادی در جامعه «تمدید» حیات کرده نمی توانند. هرگاه «بطن» یک جامعه از آزادی تهی گردد، آنجا تکتازی و حاکمیت استبداد به یک واقعیت کتمان ناپذیر جامعه مسلم می گردد.

بر جامعه ما به خصوص بر زنان کشور ما واجب است که آزادی را از «افکار باطل» تمدن ستیزان، مرد سالاران، زن ستیزان و استبداد با «اجبار» نگیرند، بلکه با «افکار سالم علمی» و «خرد دموکراتیک» از حقانیت، مفیدیت و کاربرد سازنده آزادی در برابر افکار باطل در جامعه دفاع نمایند. در اینجاست که راز کلید آزادی از استبداد «کشف» گردیده و تدریجا با عام ساختن «حقانیت آزادی»، «فرهنگ آزادی» و «پلورالیزم» اند که «کفن» استبدادیان بدست توانمند و خردمندانه مردم بخیه خورده و جنازه استبداد روانه گورستان خواهد گردید.

وقتی که مردم ما به خصوص زنان بر پایه سطح رشد شعور سیاسی، علمی، اجتماعی و مبارزات تدریجی، مسالمت آمیز و ترویجی خویش «آزادی» را از «بطن استبداد» به زایش گرفتند؛ آنگاه باید در سدد مشارکت ملی خویش در حاکمیت سیاسی کشور گردند. زیرا، بدون داشتن قدرت سیاسی در دولت و پشتوانهء قانون اساسی دموکراتیک، آزادی حفظ نگردیده، جامعه به طرف انارشیزم و استبداد می رود  که در این رستا بار مظلومیت و محکومیت جامعه و به ویژه از زنان سنگین تر می گردد.

کسب آزادی از استبداد زمانی به طور فراگیر و پایه دار مسیر می گردد که قبل از همه زنان و مردان ما با تشریک مساعی لازم و آگاهی سازنده، افکار خودها را از «اسارت» افکار قرون وسطایی، زن ستیزی، عقل ستیزی، جهل، تمدن ستیزی، تحجر، سنت های پوسیده و... نجات بخشند.

آیا بدون تحصیل آزادی، ممکن است که کثرتگرایی و خرد دموکراتیک در مبارزات مسالمت آمیز و ترویجی خود با استبداد، حقانیت دورانساز و مبانی نوین پوینده را در جامعه به اثبات برسانند؟

 

کلام مختصر:

ریشه ها و عوامل استبداد در میکانیزم و مناسبات فرهنگی جامعه قبیلوی و استعمار زدهء ما بس عمیق می باشند. برای شناخت از بافتار استبداد به آگاهی همه جانبهء اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و رشد اقتصادی جامعه ضرورت است.

 تا فرهنگ مادی و معنوی استبداد از زیربنا و پشتوانه نظام واپسگرا و فرسوده اجتماعی برخوردار باشند و ارتجاع قرون وسطایی و جدید در جامعه مسلط باشند؛ در آن جاه رشد آزادی، کثرتگرایی، عدالت، جامعه مدنی، تفکر مستقل ملی با قوای قهریه سرکوب می گردند.

آیا جامعه و به خصوص آزادی زنان کشور ما قبل از همه با آزادی «ذهنی» نیاز ندارند؟

مردم و خاصتا زنان به کسب آگاهی سیاسی لازم و رشد سطح فکری خویش شدیدا ضرورت دارند تا بر مبنای آن از جوهر نظام استبدادی، جهل پروران، بیدادگران، خرد ستیزان، زن ستیزان، تمدن ستیزان و... شناخت اساسی را حاصل نمایند. آگاهی و شناخت با مبارزات طولانی مدت، مسالمت آمیز و ترویجی در متن نظام جامعه است که «نوید بخش» فردای آزادی از استبداد خواهند گردید.

وقتی که «ذهن»  و فکر جامعه از خرافات و سنت های ضد ترقی نجات یافت؛ آنگاه پیش شرط های رهایی از استبداد از لحاظ  فزیکی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی وغیره نیز برای جامعه مسیر می شود. یعنی نخست آزادی «فکری» و دوم آزادی های جسمانی، مادی وغیره به میان می آیند.

با «ترویج» فرهنگ آزادی، عدالت، برابری، خردورزی، عقلانیت، مدنیت، خود آگاهی، خود باوری و... در جامعه بوده که نه تنها دشمنی میان اقوام تدریجا تضعیف گردیده از بین خواهد رفت، بلکه زمینه های دشمنی مرد سالاران، زن ستیزان و دموکراسی ستیزان نیز به صورت تدرجی و مسالمت آمیز به پایان کار خود خواهند رسید.

به امید تحقق تساوی حقوق زنان با مردان بر مبنای نظام مردم سالاری در تمام نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در افغانستان عزیز و تجزیه ناپذیر می باشم.

ومن الله توفیق

***

یکشنبه 20 جوزا 1386 خورشیدی برابر با 10 جون 2007 میلادی/ جرمنی

 

 

 

 

 


June 13th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات